... عاشقتم خدا ...

عاشق خدا و یکی از بنده‌هاش⁦❤️⁩ ما شاءَ الله ولا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم

... عاشقتم خدا ...

عاشق خدا و یکی از بنده‌هاش⁦❤️⁩ ما شاءَ الله ولا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم

پست قبلی یک کیلومتر بود :/


خب اسکای جان مشکلی داری با ما بگو بریم ازینجا مزاحم نشیم !!!!!

اه

انگار اون مقصره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باس ایز کامینگ ...


I


چقدر متن خوبی بود ...



رحیم قمیشی



۴۵ دقیقه در ایستگاه میانی اتوبوس بین شهری معطل شده بودیم و اعصاب‌مان به‌هم ریخته بود.

اتوبوسی که من و دکتر اشرف بلیطش را گرفته بودیم، از بمبئی باید راه می‌افتاد تا برود حیدرآباد، و ما مسافران بین راهش در شهر پونا بودیم، و آنجا باید سوار می‌شدیم.

آژانس تاکید کرده بود رأس ساعت ۶:۳۰ صبح جلوی دفتر باشیم، مبادا اتوبوس رد شود و حالا ساعت از ۷:۱۵ گذشته و اتوبوسی نیامده بود. به خودم بد و بیراه می‌گفتم چرا از آژانسی با اینهمه بی‌مسئولیتی بلیط گرفته بودم. به شماره‌ای که در بلیط نوشته شده بود زنگ می‌زدم کسی جواب نمی‌داد.

در همان ۴۵ دقیقه ده بار به فکرم رسید اصلا سفر را کنسل کنم...


 دکتر اشرف سعی می‌کرد آرامم کند، اما نمی‌توانست! اشاره کرد به دو نفر خانم و آقایی که چند متر آن‌طرف‌تر آرام نشسته و یک لقمه نان و پنیر به‌عنوان صبحانه می‌خوردند، گفت فکر می‌کنم آنها هم همسفر ما باشند!

ازشان پرسیدیم. حدس دکتر درست بود.

سؤال کردیم به شما هم گفته بودند حتما ساعت ۶:۳۰ اینجا باشید. گفتند بله.

با ناراحتی گفتم الان که نزدیک ۷:۳۰ دقیقه شده اتوبوس نیامده! کجا برویم اعتراض کنیم؟

مرد خیلی خونسرد لبخندی زد و گفت:

BUS IS COMING...

اتوبوس میادش...

و ۵ دقیقه بعد اتوبوس رسیده بود، و ما هر چهار نفر سوار بودیم.

ما با اعصابی خُرد و با چهره‌هایی برافروخته، سوار شده بودیم و آنها با همان آرامش و لبخندشان. ما با فحش و بد و بیراه، آنها با همان زمزمه‌های عاشقانه‌شان!

آنها صبحانه خورده، ما بی صبحانه و در حال سکته!

فرق ما یک چیز بود، آن دو می‌دانستند IS COMING ما باور نداشتیم IS COMING

مگر می‌شود اتوبوس نیاید؟ می‌آید...

برای ما با اعصاب خُردی، برای آنها با اعصابی آرام. برای ما با گریه، برای آنها با خنده!


چند روز است نگرانم.

دوستم قدیمی‌ام در جبهه بارها ترکش خورده و زنده مانده بود، دلتای نحس آمد سراغش، حالا چند روز است برده‌اندش آی‌سی‌یو، طبیعی است نه واتساپش جواب می‌دهد، نه تلگرامش، نه پیامکش، نه تلفنش.

با اینکه جانباز بود، اما واکسن نزده بود، می‌گفت دوست دارم با همه مردم بزنم.

از دست وزیر بهداشت عصبانی‌ام، از دست رئیس جمهور، از دست رهبری، از دست همه کسانی که نگذاشتند شش ماه پیش واکسن بیاید...

می‌روم سر کوچه و برمی‌گردم، صبحانه نخورده‌ام، به خودم بد و بیراه می‌گویم.

کسی در دلم می‌گوید IS COMING...

من می‌خواهم همین را به او هم بگویم، نمی‌توانم! راهی نیست.


 می‌خواهم به او بگویم یک وقت مثل من حرص نخورد، می‌خواهم به او بگویم روزهای قشنگ در راه است، مگر می‌شود اتوبوس خوشبختی نرسد، می‌رسد، ولو با تأخیر...

می‌خواهم به او بگویم یادش نرود وقتی جبهه بودیم هیچکدام تصور نمی‌کردیم ۵۰ و ۶۰ ساله شویم اما شدیم، شاید با خجالت، اما شدیم.

ما باور نمی‌کردیم اما اتوبوس می‌رسد.


 کاش تلگرامش در ICU کار می‌کرد. دلم می‌خواست برایش بنویسم، ما به مردمی که دسته دسته می‌روند ارمنستان و کردستان عراق واکسن می‌زنند عیب می‌گرفتیم، اما آنها حق داشتند... مگر آدمی چند بار به دنیا می‌آید که یک بارش را بی‌لیاقت‌ها ازش بگیرند؟!

می‌خواهم بگویم همه ما ناراحتیم، وقتی کودکان در خیلی کشورها واکسن زده‌اند، و ما هنوز پیرمردهایمان در صفند...

اعصابت را خراب نکن عزیزم!


 ما بارها با هم صحبت کرده بودیم...

او هم می‌گفت مگر ناصرالدین شاه چه فکر می‌کرد، مگر محمدعلی‌شاه، فتحعلی‌شاه، مگر آغامحمدخان چه فکر می‌کرد!

تصور می‌کرد خدمتی‌که او‌ به کشور می‌کند تاریخی است... فکر می‌کرد در تاریخ ده هزار ساله بی‌نظیر بوده!

ولی چه زود تاریخ نوشت؛

آنها بی‌لیاقت‌هایی بیش نبودند! 


BUS IS COMING...


 دیر یا زود می‌رسد، هم اتوبوسی که جمع می‌کند بساط دروغگوها را، هم اتوبوسی که ما را می‌برد به باغ‌ها، به تفریح‌گاه‌ها...

به جاهایی که منتظرش نیستیم.


من فقط می‌خواهم دوستم یک بار اجازه پیدا کند موبایلش را در ICU روشن کند، با فیلتر شکن بباید تلگرام تا یه او بگویم؛

- عزیز دلم

عراقی‌ها فکر می‌کردند ما تا آخر عمر برده و اسیرشانیم... چه احمق بودند!

عمر البشیر در سودان، مبارک در مصر، قذافی در لیبی، هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا، استالین در روسیه، کدام‌شان فکر می‌کردند، اتوبوس می‌آید.

و آنها را می‌روبد...

و مردم یک تصویر از آنها نمی‌گذارند، جز برای لعنت...

من فقط می‌خواهم به او بگویم؛

عزیز دلم، عجله نکن، مثل آن روز من در هند...

ببین آن دو نشسته‌اند، صبحانه می‌خورند.

ببین با هم زمزمه می‌کنند و می‌خندند.

ببین چه آرامند.

دل‌شان راست می‌گوید

BUS IS COMING!

مگر می‌شود نیاید

می‌آید...

و ما هم می‌خندیم

به این بی‌قراری‌هایمان

به این اضطراب‌هایمان

به این عجله‌ها‌یمان

من می‌دانم

باس ایز کامینگ.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کاش مث فیلم ترسناکای هالیوود الکی بود .

ویدیوی آی سی یو بیمارستان تو بی برقی رو دیدم ... 

اونجا که گفت مریضا یکی یکی اکسپایر میشن ....... واویلا .... ینی زیر ونتیلاتور از تنگی نفس خفه میشن !!!! 

باورم نمیشه ، دلم نمیخاد باورم بشه ، کاش دروغ باشه همش ،

کاش ندیده بودم .

تلخ ترین و وحشتناک ترین ویدیویی که این سالها دیدم بود ، بدون اغراق تلخ ترین ویدیویی بود که این روزا میشد دید .

اینکه تو خرید ونتیلاتور ها هم دزدی کردن و بدون تایید این دستگاه ها رو معلوم نیست از کدوم قبرستونی خریدن ، خیلی عجیب نبود ، همین وزیر بهداشت داروهای سرطانی از هند وارد کرد و برای اینکه کارش ب محاکمه نرسه هرروز داره بادمجون دور قاب پاستور میچینه ! 


درود به روح پرفتوح معمار کبیر ! 

آب و برق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرسی از بلاگ اسکای که از یک کیلومتر نوشته ، ۱ مترش ثبت شده !!!!!

عروسی به کوچه ما هم می‌رسد ...

دوشنبه بعد مدت‌ها رفتیم خونه جانان 

خدا می‌دونه چقدر خوشحال بودم 

شب خوابم نمی‌برد 

رفتیم و خوش گذشت تا ظهر 

ی خبری شنیدم از مامان ، که درجا تبخال زدم .

از اون لحظه ، هربار چشمم به تبخالم می‌افته ، میگم خدایا شکرت !! 

ازون خدایا شکرت‌ها که فک کنم خود خدا هم خنده ش می‌گیره که شاکرم الان حتی ، خدایی که انشالا وجود داره ... 

خوشی به ما نیومده ؟! 

چرا چرا ، عروسی به کوچه ما هم می‌رسه ‌‌‌...



آدم‌هایی که بیشتَر از من و تو سرِشان می‌شود می‌گویند انسانِ متمدن آن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند . تو باید برای خودت یک دنیایِ درونی داشته باشی و تکیه‌گاه‌های ثابت روحی و فکری .

یعنی در عینِ حال که در میان مردم زندگی می‌کنی، خودت را کاملاً از آن‌ها بی‌نیاز بدانی . مردم هیچ به ما نِمی‌دهند که ما خودمان از به دست آوردنش عاجِز باشیم . از مردم، فقط رنج و ناراحتی و سر و صدایِ بی‌خود نصیب آدم می‌شود، حتی از پدر و مادر و خانواده .



#از‌نامه‌های‌فروغ‌به‌برادرش‌فریدون‌فرخزاد


هیچ چیز از هیچکس بعید نیست بخدا

انقد دلم می‌خواد دفعه بعدی که بهم گفت از تو بعیده ، بگم اشتباه نکن هیچیییی از من بعید نیست ، خبرنداری من یَک آدم بیخودی‌م !

والا

دعا بفرمایید لطفاً :)

ی دوستی رو برای کار به دوست دیگه ای معرفی کردم

امیدوااااااااارم جور بشه .

دوست اول ، ۶ ماهه بیکاره با دوقلوهای یک ساله .

دعا کنید بشه ...

سفارش هم کردم ولی تا ی حدی تونستم اعمال نفوذ کنم و خب عمیقاً دلم می‌خواد بشه و خیر باشه برای هردو طرف .


خدایا شکرت 

ی عالمه انرژی مثبت ب سمت اون قرار کاری ...